بارانباران، تا این لحظه: 13 سال و 10 ماه و 13 روز سن داره

باران مامان

دندون نیش باران

سلام دختر ناز مامان، خداروشکر دندونای نیشت هم دراومدن،شنبه ٢٢مرداد ساعت ١٠که اومده بودم پاس شیر خونه پرستارت متوجه شدم هردوتادندونت نیش زده سریع به باباطوفان زنگ زدم و بهش خبردادم خیلی خوشحال شد خوشبختانه زیاد اذیت نشدی مامان جان نه تب کردی نه بیقراری وقتی بهت میگم باران مامان دندونت کو میخندی و خودتو موش میکنی میگم پاهات کو پاهاتو نشون میدی و قبل ازپرسیدن من سریع گوشتو میگیری چون میدونی که ازت میپرسم دیشب یکی از کتاب داستانهاتو برداشته بودی و توی خونه دور میزدی و مثل آدم بزرگها بلند بلند و با جدیت میخوندی من و بابا کلی به این کارت خندیدیم ساعت ١١شب رفتیم پارک بادی کلی ذوق کرده بودی تو نمیتونستی از پله هاش بالا بری و بچه های دیگه که خودشونو ...
24 مرداد 1390

تولد یکسالگی

دخترقشنگ مامان اول مرداد رفتیم رشت خونه مامانا جون و پدرجونی چون موقع تولدت مامان رفته بودم مشهد ماموریت و نتونسته بودیم برات تولد بگیریم مامانا خیلی ناراحت بود و میگفت هرچند که بچه متوجه نمیشه ولی تولدیکسالگی خیلی مهمه و توی ذهنش ثبت میشه بخاطر همین هم همه خاله ها و دایی ها و عموها وعمه های منودعوت کردو برات تولد گرفتیم خیلی خوش گذشت لباس عروس تنت کردیم و کلی برات عکسای خوشگل گرفتیم همه بعد از چندماه که دیده بودنت خیلی خوشحال بودن و میگفتن حسابی بزرگ شدی و قیافت خیلی عوض شده شب خوبی بود کلی رقصیدیم و خوش گذروندیم کلی کادوهای خوشگل برات آوردن عروسکهای بامزه و لباسهای شیک یه خرگوش بود که میپرید و شعر میخوند و قرمزرنگ بود توازبین عروسکها اونو ...
19 مرداد 1390
1